برگزیده اشعار عاشقانه شاملو

به گزارش شیوا مارکت، شعر عاشقانه یکی از موضوعات شعر است که خواندن آن به روح آدمی شوری نو می بخشد. اگر عاشق هستید و در پی جستن چند بیت شعر تا تقدیم همسر یا عشق زندگیتان کنید، این مجموعه شعر برای شما آماده شده است؛ در ادامه با گلچین اشعار عاشقانه شاملو با شما خواهیم بود.

برگزیده اشعار عاشقانه شاملو

در این مطلب می خوانید:

برگزیده اشعار عاشقانه شاملو

شعر عاشقانه شاملو برای آیدا

برگزیده اشعار عاشقانه شاملو

فراقی

چه بی تابانه می خواهمت ای دوری ات آزمونِ تلخِ زنده به گوری!

چه بی تابانه تو را طلب می کنم!

بر پُشتِ سمندی

گویی

نوزین

که قرارش نیست.

و فاصله

تجربه یی بی فایده است.

بوی پیرهنت،

این جا

و اکنون.

کوه ها در فاصله

سردند.

دست

در کوچه و بستر

حضورِ مأنوسِ دستِ تو را می جوید،

و به راه اندیشیدن

یأس را

رَج می زند.

بی نجوای انگشتانت

فقط.

و دنیا از هر سلامی خالی ست.

❤❤ اشعار عاشقانه شاملو ❤❤

شانه ات مُجابم می کند

در بستری که عشق

تشنگی ست

زلالِ شانه هایت

همچنانم عطش می دهد

در بستری که عشق

مُجابش کرده است.

زیباترین تماشاست

وقتی

شبانه

بادها

از شش جهت به سوی تو می آیند،

و از شکوهمندیِ یأس انگیزش

پروازِ شامگاهی دُرناها را

پنداری

یکسر به سوی ماه است.

زنگار خورده باشد و بی حاصل

هرچند

از دیرباز

آن چنگِ تیزْپاسخِ احساس

در قعرِ جانِ تو،

پروازِ شامگاهی دُرناها

و بازگشتِ بادها

در گورِ خاطرِ تو

غباری

از سنگی می روبد،

چیزِ نهفته یی ت می آموزد:

چیزی که ای بسا می دانسته ای،

چیزی که

بی گمان

به زمان های دوردست

می دانسته ای.

❤❤❤❤❤❤❤

کیستی که من اینگونه به اعتماد

نام خود را

با تو می گویم

نان شادی ام را با تو قسمت می کنم

به کنارت می نشینم و

بر زانوی تو اینچنین به خواب می روم

کیستی که من این گونه به جد

در دیار رویاهای خویش با تو

درنگ می کنم!

❤❤❤❤❤❤❤

همه

لرزش دست و دلم

از آن بود که

که عشق

پناهی شود،

پروازی نه

گریز گاهی شود …

❤❤❤❤❤❤❤

مرا

تو

بی سببی

نیستی.

به راستی

صلتِ کدام قصیده ای

ای غزل؟

ستاره بارانِ جوابِ کدام سلامی

به آفتاب

از دریچه تاریک؟

کلام از نگاهِ تو شکل می بندد.

خوشا نظربازیا که تو آغاز می کنی!

پسِ پُشتِ مردمکانت

فریادِ کدام زندانی ست

که آزادی را

به لبانِ برآماسیده

گُلِ سرخی پرتاب می کند؟

ورنه

این ستاره بازی

حاشا

چیزی بدهکارِ آفتاب نیست.

نگاه از صدای تو ایمن می شود.

چه مؤمنانه نامِ مرا آواز می کنی!

و دلت

کبوترِ آشتی ست،

در خون تپیده

به بامِ تلخ.

با این همه

چه بالا

چه بلند

پرواز می کنی!

❤❤❤❤❤❤❤

آنکه می گوید دوستت می دارم

خنیاگرِ غمگینی ست

که آوازش را از دست داده است.

ای کاش عشق را

زبانِ سخن بود

هزار کاکُلی شاد

در چشمانِ توست

هزار قناری خاموش

در گلوی من.

عشق را

ای کاش زبانِ سخن بود

آنکه می گوید دوستت می دارم

دلِ اندُه گینِ شبی ست

که مهتابش را می جوید.

ای کاش عشق را

زبانِ سخن بود

هزار آفتابِ خندان در خرامِ توست

هزار ستاره گریان

در تمنای من.

عشق را

ای کاش زبانِ سخن بود

اشعار عاشقانه شاملو

شعر عاشقانه شاملو برای آیدا

من و تو…

من و تو یکی دهانیم

که با همه آوازش

به زیباتر سرودی خواناست.

من و تو یکی دیدگانیم

که دنیا را هر دَم

در منظرِ خویش

تازه تر می سازد.

نفرتی

از هرآنچه بازِمان دارد

از هرآنچه محصورِمان کند

از هرآنچه واداردِمان

که به دنبال بنگریم،

دستی

که خطی گستاخ به باطل می کشد.

من و تو یکی شوریم

از هر شعله یی برتر،

که هیچگاه شکست را بر ما چیرگی نیست

چرا که از عشق

رویینه تنیم.

و پرستویی که در سرْپناهِ ما آشیان کرده است

با آمدشدنی شتابناک

خانه را

از خدایی گم شده

لبریز می کند.

❤❤❤❤❤❤❤

شبانه (دوستش می دارم…)

دوستش می دارم

چرا که می شناسمش،

به دوستی و یگانگی.

شهر

همه بیگانگی و عداوت است.

هنگامی که دستان مهربانش را به دست می گیرم

تنهایی غم انگیزش را درمی یابم.

اندوهش

غروبی دلگیر است

در غُربت و تنهایی.

همچنان که شادی اش

طلوعِ همه آفتاب هاست

و صبحانه

ونانِ گرم،

و پنجره ای

که صبحگاهان

به هوای پاک

گشوده می شود،

و طراوتِ شمعدانی ها

در پاشویه حوض.

چشمه ای

پروانه ای و گُلی کوچک

از شادی

سرشارش می کند،

و یأسی معصومانه

از اندوهی

گرانبارش:

اینکه بامدادِ او دیری ست

تا شعری نسروده است.

چندان که بگویم

امشب شعری خواهم نوشت

با لبانی متبسم به خوابی آرام فرو می رود

چنان چون سنگی

که به دریاچه ای

و بودا

که به نیروانا.

و در این هنگام

دخترکی خُردسال را مانَد

که عروسکِ محبوبش را

تنگ در آغوش گرفته باشد.

اگر بگویم که سعادت

حادثه ای ست

بر اساسِ اشتباهی؛

اندوه

سراپایش را در بر می گیرد

چنان چون دریاچه ای

که سنگی را

و نیروانا

که بودا را.

چرا که سعادت را

جز در قلمروِ عشق بازنشناخته است

عشقی که

بجز تفاهمی آشکار

نیست.

بر چهره زندگانیِ من

که بر آن

هر شیار

از اندوهی جانکاه حکایتی می کند

آیدا

لبخندِ آمرزشی ست.

نخست

دیرزمانی در او نگریستم

چندان که چون نظر از وی بازگرفتم

در پیرامونِ من

همه چیزی

به هیأتِ او درآمده بود.

آنگاه دانستم که مرا دیگر

از او

گریز نیست.

بهترین اشعار عاشقانه شاملو

من و تو، درخت و بارون…

من باهارم تو زمین

من زمینم تو درخت

من درختم تو باهار

نازِ انگشتای بارونِ تو باغم می کنه

میونِ جنگلا تاقم می کنه.

تو بزرگی مثِ شب.

اگه مهتاب باشه یا نه

تو بزرگی

مثِ شب.

خودِ مهتابی تو اصلاً، خودِ مهتابی تو.

تازه، وقتی بره مهتاب و

هنوز

شبِ تنها

باید

راهِ دوری رو بره تا دَمِ دروازه روز

مثِ شب گود و بزرگی

مثِ شب.

تازه، روزم که بیاد

تو تمیزی

مثِ شبنم

مثِ صبح.

تو مثِ مخملِ ابری

مثِ بوی علفی

مثِ اون ململِ مه نازکی:

اون ململِ مه

که رو عطرِ علفا، مثلِ بلاتکلیفی

هاج و واج مونده مردد

میونِ موندن و رفتن

میونِ مرگ و حیات.

مثِ برفایی تو.

تازه آبم که بشن برفا و عُریون بشه کوه

مثِ اون قله مغرورِ بلندی

که به ابرای سیاهی و به بادای بدی می خندی…

من باهارم تو زمین

من زمینم تو درخت

من درختم تو باهار،

نازِ انگشتای بارونِ تو باغم می کنه

میونِ جنگلا تاقم می کنه.

❤❤❤❤❤❤❤

سرودِ آن کس که از کوچه به خانه باز می شود

نه در خیال، که رویاروی می بینم

سالیانی بارآور را که آغاز خواهم کرد.

خاطره ام که آبستنِ عشقی سرشار است

کیفِ مادر شدن را

در خمیازه های انتظاری طولانی

مکرر می کند.

خانه یی آرام و

اشتیاقِ پُرصداقتِ تو

تا نخستین خواننده هر سرودِ تازه باشی

چنان چون پدری که چشم به راهِ میلادِ نخستین فرزندِ خویش است؛

چرا که هر ترانه

فرزندی ست که از نوازشِ دست های گرمِ تو

نطفه بسته است…

میزی و چراغی،

کاغذهای سپید و مدادهای تراشیده و از پیش آماده،

و بوسه یی

صله هر سروده نو.

و تو ای جاذبه لطیفِ عطش که دشتِ خشک را دریا می کنی،

حقیقتی فریبنده تر از دروغ،

با زیبایی ات باکره تر از فریب که اندیشه مرا

از تمامیِ آفرینش ها بارور می کند!

در کنارِ تو خود را

من

بچگانه در جامه نودوزِ نوروزیِ خویش می یابم

در آن سالیانِ گم، که زشت اند

چرا که خطوطِ اندامِ تو را به یاد ندارند!

خانه یی آرام و

انتظارِ پُراشتیاقِ تو تا نخستین خواننده هر سرودِ نو باشی.

خانه یی که در آن

سعادت

پاداشِ اعتماد است

و چشمه ها و نسیم

در آن می رویند.

بامش بوسه و سایه است

و پنجره اش به کوچه نمی گشاید

و عینک ها و پستی ها را در آن راه نیست.

بگذار از ما

نشانه زندگی

هم زباله یی باد که به کوچه می افکنیم

تا از گزندِ اهرمنانِ کتاب خوار

که مادربزرگانِ نرینه نمای خویش اند امانِمان باد.

تو را و مرا

بی من و تو

بن بستِ خلوتی بس!

که حکایتِ من و آنان غمنامه دردی مکرر است:

که چون با خونِ خویش پروردمِشان

باری چه کنند

گر از نوشیدنِ خونِ منِشان

گزیر نیست؟

تو و اشتیاقِ پُرصداقتِ تو

من و خانه مان

میزی و چراغی…

آری

در مرگ آورترین لحظه انتظار

زندگی را در رؤیاهای خویش دنبال می گیرم.

در رؤیاها و

در امیدهایم!

سخن آخر

امیدواریم از خواندن مجموعه اشعار عاشقانه شاملو لذت برده باشید؛ اشعار عاشقانه شاملو زیاد است و ما سعی بر آن داشتیم تا زیباترین اشعار عاشقانه شاملو را برایتان ارائه دهیم. در آخر پیشنهاد می کنیم برای خواندن اشعار عاشقانه بیشتر، به مطالب 30 شعر عاشقانه برای همسر که او را به وجد می آورد!، 13 شعر عاشقانه طنز کوتاه و بلند بسیار جالب و خواندنی و شعر عاشقانه غمگین و سوزناک کوتاه و طولانی نیز سری بزنید.

زیباترین شعر عاشقانه احمد شاملو از نظر شما کدام است؟ نظرات خود را در پایین همین صفحه با ما در میان بگذارید.

مجله سلو بلاگ: مجله سلو بلاگ: مجله تفریحی سرگرمی خبری سلو

منبع: مجله انگیزه
انتشار: 20 شهریور 1400 بروزرسانی: 20 شهریور 1400 گردآورنده: shivamarket.ir شناسه مطلب: 24008

به "برگزیده اشعار عاشقانه شاملو" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "برگزیده اشعار عاشقانه شاملو"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید