مجموعه شعر رومانتیک، متن و جملات عاشقانه

به گزارش شیوا مارکت، به طور کلی، همه ما برای ابراز عشق، علاقه و احساسات خود به افراد مورد نظرمان سعی می کنیم تا اشعار عاشقانه و رمانتیکی برایشان ارسال نموده و بدین طریق آن ها را به وجد بیاوریم! به همین دلیل، در این مطلب گلچینی از شعر رمانتیک و عاشقانه با مضامین ابراز عشق، علاقه، احساس دلتنگی و … آورده شده است.

مجموعه شعر رومانتیک، متن و جملات عاشقانه

گلچین متن و شعر رمانتیک

آرام بخش ها

حافظه ام را پاک نموده اند؛

اما دلم می گوید …

من کسی را بسیار دوست می داشتم …

(محمد برقعی)

از جهان قایقی به گِل دارم …!

(علیرضا آذر)

همین که دوستم داری

همین که عاشقم هستی

همین که خط به خط مرا شعر می کنی؛

دلم قرص است،

دلم خوش است،

با عشق تو از پس تمام نبودنی های جهانیم بر می آیم.

(فرزانه طالبی پور)

سخنی که با تو دارم

به نسیم صبح گفتم …

دگری نمی شناسم،

تو ببر که آشنایی …

(سعدی)

وقتی خدا می خواست تو را بسازد، چه حال خوشی داشت،

چه حوصله ای!

این موها، این چشم ها …

خودت می فهمی؟

من همه این ها را دوست دارم.

(عباس معروفی)

خلوت گزیده را

به تماشا

چه حاجت است …؟!

(حافظ)

تو مرا یاد کنی

یا نکنی؛

من به یادت هستم …!

چقدر نبودنت

به زندگی ام نمی آید …!

گاهی باید رفت

به آن دوردست ها،

آنجا که خوشی ها ماندگار است

و آرامش سرانجام ندارد …

مثلاً کنار تو …!

چى شد عوض شدى چى بین ما گذشت

چى شد دیگه دلت به خونه برنگشت …

گاه می اندیشم

خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟

آن موقع که خبر مرگ مرا

از کسی می شنوی،

روی تو را کاشکی می دیدم.

شانه بالا زدنت را،

بی قید

و تکان دادن دستت که

مهم نیست زیاد

و تکان دادن سر را که

عجیب! عاقبت مرد؟

افسوس!

کاشکی می دیدم.

من با خود می گویم،

چه کسی باور کرد؛

جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد؟

(حمید مصدق)

تو آمدی بی آنکه بدانی

خدا با تو، برای من

یک بغل شعرِ نگفته فرستاد

حالا بنشین و تماشا کن

چگونه آیه آیه

کتاب رسالت تو را خواهم سرود،

پیامبر از همه جا بی خبر من

(افشین یداللهی)

به شب سلام؛

که بی تو

رفیق راه من است.

(حسین منزوی)

می گذارمت روى چشمانم …

و این شهر را با تو قدم می زنم

مجبورشان می کنم

تا براى دوست داشتنمان اسپند دود نمایند!

کور گردد چشم حسودان …

لال گردد زبان بدخواهان …

(علی قاضی نظام)

حال بیدار شدن نیست …!

با خیال تو باید خوابید،

رویا دید،

صبح ارزانی مردم …

دل من خواب

تو را می خواهد …

(لیلا مقربی)

بی مهابا بغلم کن

وسط مردم شهر

به خدا عشق

به رسوا شدنش می ارزد …!

اگر هنوز من آواز آخرین توام …

بخوان مرا و مخوان جز مرا

که می میرم …!

(حسین منزوی)

لبخند بزن و

بگذار صدف حضورت

مروارید عشقم را در جانت بپرورد

آن چنانی که تنها تو را رؤیت کنم؛

تنها تو را ببینم و

تنها از سرشاخه گیسوان تو میوه عشق برچینم …!

(امیرعباس خالق وردی)

من همواره که به تو فکر نمی کنم؛

مثلاً هر وقت کتاب می خوانم،

بعد هی یک بند را نمی فهمم

و از اول می خوانم یعنی دارم

به تو فکر می کنم …

یا وقت هایی که غذا شور می گردد،

یا مثلاً آخر یک جهت می فهمم که اشتباه آمده ام!

همیشگی که نیست …

فوقِ فوقش روزی بیست و پنج ساعت!

(مریم قهرمان لو)

قصه شب های هجرانت،

نیست اینجا گفتنی …

برای من که به ابدیت ایمان ندارم!

برای یک هفته،

برای چند روز،

برای یک ساعت،

دوستم بدار …!

(نزار قربانی)

نقطه مقابل تنهایی،

با هم بودن نیست؛

صمیمیت و یکدلی است …

(ریچارد باخ)

در جهانی که وفا نیست به دل های بشر،

بی احتیاج از همه باشی به خدا می ارزد

(حمیدرضا یگانه)

از کنارم گذشت،

خیابان و بیابان شعر شد

نمی دانم؛

عشق می خواند …

یا درد؟

صدایش بی قراری ام شده بود،

دیر فهمیدم …

زود رفت!

(عباس جوخواست)

منتظرم،

شبیه یک آه غمگین قدیمی …

در آرشیو رادیو؛

زنگ بزن،

بگو که می خواهی مرا بشنوی …

(آزاد نوروزی)

آه

تو شهر را احاطه نموده بودی

و من همچنان در انتظار تو

تنها بودم …

(علیرضا روشن)

همواره کسانی هستند

که در نهایت دلتنگی،

نمی توانیم آن ها را در آغوش بگیریم؛

بدترین اتفاق شاید همین باشد …

داستان آدم های دل شکسته

خیلی کوتاه است …

می پرسی چی شده؟

می گن: هیچی …!

زمستان در زمستان سردی ای دل،

اسیر اضطراب و دردی ای دل،

تمام روزهای بی کسی را

چگونه پای من سر کردی ای دل …!

(مهری حسینی)

در من سهرابی ست

که از چشمان تو …

شقایقی ساخته است …

برای زندگی!

(مرتضی حسن وند)

تو

دوست داشتنت

را به من بسپار

تا با تار و پود جانم بهترین

تن پوش عشق را برایت ببافم …

(فرهاد فرهادی)

گرچه آشوبم؛

ولی آرامش جان مرا

شانه های محکمت

حتماً کفایت می نماید …!

(طاهره اباذری)

ای نفس عجب که با دلم هم نفسی

من بنده آن صبح که خندان برسی …

(مولانا)

بی پناهم …

گوشه آغوش خود

جا کن مرا …!

(طاهره اباذری)

سر من درد که نه

میل شکستن دارد …

تا که بیرون بکشم

از وسطش فکر تو را …!

(علیرضا فراهانی)

لبخند بزن

به تمام آدم هایی که آمدند

لایقت نبودند

و رفتند

به همین راحتی …

اندوه تو آن ها را مسرور تر می نماید؛

آدم ها اغلب دنبال بدبخت تر از خود می گردند

تا به خود ثابت نمایند خوشبخت اند …

(علی قاضی نظام)

بردی دل

و

در کمین جانی …!

(انوری)

دل

ز تن بردی و

در جانی هنوز …!

(امیر خسرو دهلوی)

عشق مهمان دل است و

جان و دل مهمان او …

من دل و جان پیش

مهمان درکشم هر صبح دم …

(خاقانی)

اقرار یا انکار لب هایت چه اهمیتی دارد؟!

من با چشم خودم بارها

ستاره چشمک زن عشق را

در کهکشان چشم هایت دیده ام …

(رکسانا احمدشاهی)

دل داشتیم، دادیم

جان بود، عرض کردیم

چیزی که یار خواهد،

صبر است و ما نداریم …

(باذل مشهدی)

آتشی افتاده از چشمت

به نی زار دلم

وای اگر طوفان بیاید

پایکوبی آتش دیدنی ست …

(حمید صفاریان)

کاش ممنوعه نبودی!

تا پنجره را می گگرددم

و عطر نفس هایت را قطره قطره

در رگ هایم

چنان تزریق می کردم که حافظه کبود

تنم اسارت آغوشت را

به فراموشی می سپرد …!

(معصومه قنبری)

هرگز خودم را

او را

و خدا را

نخواهم بخشید …

چرا که او رفت و من ماندم

او فراموش کرد و من

فراموش شدم

و در بازی سرنوشت ساز و رو در روی اعتماد

او برد و من

باختم …

قسمت من و او در عشق هرگز

مساوی نبود …

(علی رجبی)

ای رفته کم کم از دل و جان،

ناگهان بیا …

(فاضل نظری)

هیچ کس نمی تواند آن طور که

تو رفتی برود.

رفتنت هم تا ندارد …

(مریم قهرمان لو)

چه آرزوی محالی ست

زیستن با تو

مرا همین بگذارند

یک سخن با تو …!

دچار

باید بود؛

وگرنه زمزمه حیرت

میان دو حرف

حرام خواهد شد

و دچار یعنی عاشق …

(سهراب سپهری)

حرف های ما هنوز ناتمام …

تا نگاه می کنی وقت رفتن است!

باز هم همان حکایت همیشگی،

پیش از آن که با خبر شوی

لحظه عزیمت تو ناگزیر می گردد!

آی …

ای دریغ و حسرت همیشگی

ناگهان چقدر زود دیر می گردد!

(قیصر امین پور)

بی پرواترین می شوم

آن روز که دستانم فاتح

جغرافیای آغوشت شوند

و لبانم غزل خوان

چشمان آسمانی ات …

(مهرمینا محمدپور)

عشق بی هنگام من تا از گریبان سر کشید

از غم رسوا شدن،

سر در گریبان می کنم …

(سیمین بهبهانی)

عشق همین است …

همین که تو چاقویی هستی

که من دائماً در زخم هایم

پیچ و تابش می دهم …!

(فرانتس کافکا)

دستانت ابر بهاری اند،

اگر نباشند، جهان از تشنگی خواهد مرد …!

(نزار قربانی)

غنچه گو تنگ دل از کار فرو بسته مباش

کز دم صبح مدد یابی و انفاس نسیم

(حافظ)

چشمانم را می بندم

در رویاهایم غرق تو می شوم

و این تنها جایی است

که هنوز از آن نرفته ای …

(پریسا فراهانی)

تعجب می کنم

چه طور

انبوه غمی که

در دل پرنده هست

داخل قفس جا می گیرد …

(احمد شاملو)

حالم را نپرس از من …!

تا حال خوب

مسافت زیادی باقی ست

برسم، خبر می دهم …

(امیر اخوان)

هر چند که هرگز نرسیدم به وصالت،

عمری که حرام تو شد ای عشق حلالت …

(فاضل نظری)

من تشنه آن یارم، گر خفته و بیدارم

با نقش خیال او همراهم و هم جفتم

(مولانا)

گفتی چه کسی

در چه خیالی

به کجایی …

بی تاب توام

محو توام

خانه خرابم

(بیدل دهلوی)

عاقبت

هجوم ناگهان عشق

فتح می نماید پایتخت درد را …

(قیصر امین پور)

ما اهل دلیم شعر به جانانه سراییم

از نقش همه اهل ریا رنگ زداییم

گر هم سفر اهل دلی با نفس عشق

از خویش رها شو که ازین بند جداییم

(حافظ)

دلم

به عظمت باران برایت دلتنگی

می نماید!

امروز عجیب …

بی تو می میرم …

(افشین یداللهی)

تو را یک جورِ دیگر دوست دارم

بیشتر از هر جور …

(افشین یداللهی)

مگر خدا

وعده گیسوانی مثل گیسوی تو را در بهشت

آن هم به برگزیدگانی از نیکوکاران نداده بود؟

پس تو اینجا چه می کنی؟

یا خدا بخشنده تر شده

یا من رستگار شده ام؛

اما قیامت که نشده!

تو قیامت به پا نموده ای …

(افشین یداللهی)

در دل ویرانی آخرین دل خوشی ام،

چشم ویران گر توست!

خسته از جنگیدن

آخرین فرصت صلح؛

عشق عصیان گر توست!

کاش غیر از من و تو هیچ کس با خبر از ما نگردد …

نوبت بازی ما باشد و دیگر هرگز

نوبت بازی جهان نگردد …

(افشین یداللهی)

از تو بعید نیست جهان عاشقت گردد؛

شیطان رانده

سجده کنان عاشقت گردد …!

(افشین یداللهی)

برایم شعر بفرست

حتی شعرهایی که عاشقان دیگرت،

برای تو می گویند؛

می خواهم بدانم

دیگران که دچار تو می شوند

تا کجای شعر پیش می فرایند،

تا کجای عشق،

تا کجای جاده ای که مَن

در انتهای آن ایستاده ام …

(افشین یداللهی)

جهان من از گریه است خیس باران است …

تو با سقف کاشانه من چه کردی؟

(افشین یداللهی)

رازی که

میانِ ماست قلبی ست

که از ابتدای عشق

ایستاده تپد …

(افشین یداللهی)

من عاشق چشمت شدم

نه عقل بود و نه دلی …

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی …

(افشین یداللهی)

حالم خوب است؛

دارم به تو فکر می کنم …

(افشین یداللهی)

سرانجامى براى قصه ها نیست!

نه بره ها گرگ می شوند،

نه گرگ ها سیر …

خسته ام از جنس قلابى آدم ها!

دار می زنم خاطراتِ کسى را

که مرا آزرده!

حالم خوب است،

اما گذشته ام درد می نماید …

(حسین پناهی)

داشتنت خوب است

خوب که میگویم

مثل آن نوع که می خندی و

حالم را می پرسی؛

خوبى؟

دلم برایت تنگ شده جانم …!

(شیرین صادقی)

بیزارم از زبان

زبان تلخ

زبان تند

از زبان دستور

از زبان کنایه …

با من

به زبان اشاره

سخن بگو …

(عباس کیارستمی)

سرم در دام و تن در قید …

و دل در بند مهر او …

(اوحدی مراغه ای)

به ناچار عاشقت شدم؛

نه برای آنکه زیباترینی، نه!

برای آنکه عمیق ترینی که عاشق زیبایی

معمولاً احمق است!

(محمود درویش)

رفتن که همواره دست تکان دادن نیست

و همواره با خداحافظ گفتن همراه نیست!

می گردد بمانی؛ اما رفته باشی …!

چقدر دورمان پر است از مانده های رفته …

(حامد احتیاجی)

ای من

تو

بی من کیستی

چون سایه بی من نیستی …

(هوشنگ ابتهاج)

بی تو جهان به درک!

بی تو جهنم به درک

کفر مطلق شده ام

دایره ای بی وترم!

من خدای غزل ناب نگاهت شده ام؛

از رگ گردن تو

من به تو نزدیک ترم …!

(امید صباغ نو)

و گاهی عشق

یعنی رفتن از کنار آدمی که

دوستش داری …

وقتی که می دانی

نبودت به نفع اوست …

(حمیدرضا عبداللهی)

کم نه!

زیاد می خواهمت …

آن قدر که در تمام خاطره هایم، تو باشی،

قدم بزنی، بدوی، بخندی، بخوانی، بپایکوبیی و بمانی …

و بدانی که من چقدر عاشق این فعل ماندنم …

(مهین رضوانی فرد)

کجای آسمان خیالم پناه گرفته ای …؟

که بی آن که بخوانمت،

آن گونه بر من می باری

که از عطر نوازش حضورت

می توان دل را در اوج پروانگی ها

به نظاره نشست …

(سمیه خلج)

به خودم آمدم؛

انگار تویی در من بود

این کمی بیشتر از

دل به کسی بستن بود

(علیرضا آذر)

حسرتت سر می گذارد

بی تو بر بالین من …

(حسین منزوی)

سعی کردم به تو بفهمانم

لعنتی! گریه شانه می خواهد،

از قسم دادنم نفهمیدی

زنده بودن بهانه می خواهد

(پویا جمشیدی)

جنون

جنسیت نمی شناسد؛

من زن هایی دیده ام مجنون،

و مردهایی که لیلی شده اند …

دیروز …

زنی در خیابان پرواز می کرد؛

فریاد زد …

عاقبت بوسیدمش …!

صدا نیستی؛ اما می شنومت …

تصویر نیستی؛ اما می بینمت …

آوا نیستی؛ اما می گویمت …

راه نیستی؛ اما سوی توام …

شکارچی نیستی و آهوی توام …

اشک نیستی؛ اما در چشم منی …!

لبخند نیستی و روی لب های منی …

خیال نیستی؛ اما چگونه در سر منی؟!

تو تمام منی!

منی که تمام قد توام!

(معصومه صابر)

جمع بندی

در این مطلب گلچینی از اشعار و متون رمانتیک را ارائه کردیم. شما می توانید بسته به سلیقه خود اشعار مورد علاقه تان را انتخاب نموده و از آن برای ابراز عشق و علاقه تان به عزیزانتان بهره ببرید. همچنین اگر اشعار جذاب دیگری مد نظر دارید، می توانید آن ها را با ما و دیگر کاربران انگیزه در میان بگذارید.

در سرانجام، با مراجعه به مطالبی مانند شعر عاشقانه برای همسر، اشعار کوتاه ادبی یا متن عاشقانه کوتاه می توانید به مجموعه اشعار عاشقانه دیگر نیز دسترسی داشته باشید.

تا8: تا8: مجله نقد و بررسی کالا ها و محصولات برندها مختلف

منبع: مجله انگیزه
انتشار: 10 شهریور 1400 بروزرسانی: 10 شهریور 1400 گردآورنده: shivamarket.ir شناسه مطلب: 23434

به "مجموعه شعر رومانتیک، متن و جملات عاشقانه" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "مجموعه شعر رومانتیک، متن و جملات عاشقانه"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید