عزت الله انتظامی: با نقش هایم زندگی می کنم
به گزارش شیوا مارکت، تهران امروز: هفت صبح ماشینی در خانه اش سوارش می نماید و به موزه سینما در باغ فردوس می آوردش تا 12ظهر که دوباره برمی گردانندش. همین زمان کافی است تا بتوانی با تاریخ سینمای ایران ورق بخوری.
بی شک این گفت و گو و دیدار می تواند برای هر علاقه مندی فرصتی باشد تا عظمت سینمای ایران را در چشمان، لبخند و حتی کلام بازیگرش حس کند.
عزت الله انتظامی در این گفت و گو از هرکس که حرفی زد، بازی اش کرد یا به قول خودش زندگی اش کرد و چقدر در چند دیدار کوتاه با عزت سینمای ایران زندگی کردیم و سهم من از این پدر و بازیگر رویاها و تصاویرم، گفت و گویی بود که قدر لحظه لحظه اش را خواهم دانست.
چقدر از کار مجید انتظامی لذت می برید و احساس رضایت می کنید؟
مجید، هر کاری که انجام می دهد، چه سمفونی و چه فیلم، با ارکستر زنده است. الان آهنگ سازان سینما، سینتی سایزر دارند. یکساعته آهنگ می سازند. اما مجید وقتی کار می نماید، نفر به نفر ارکستر می آیند و در استودیو می نوازند. اینها برای ساز زدن شان ساعتی پول می گیرند. برای اینطور کاری خیلی خرج می گردد. اینطور است که با این همه فیلمی که درباره ائمه ساخته شده است یکی مثل روز واقعه نیست. این فیلم با آن موسیقی اش روی مردم اثرگذار است. هم عصیان دارد، هم غم وهم زندگی عرب را نشان می دهد.
فرق می نماید با فیلم آژانس شیشه ای و از کرخه تا راین. برخی موسیقی فیلم ها از خود فیلم شهرت بیشتری دارند. مجید با جان و دل کار می نماید. وقتی کار می نماید بهتر است کسی کنارش نباشد. این را همسر و بچه هایش هم خوب می دانند. از ششم ابتدایی نوازنده سخت ترین ساز یعنی ابوا بوده است. این ساز، مادر سازها در ارکستر سمفونیک است و دیگر سازها را در ارکستر و تمام جهان با این ساز هماهنگ و کوک می نمایند. نواختنش هم نفس زیادی می خواهد.
در مصاحبه ای که با مجید انتظامی داشتیم می گفت زمانی پدرم، همسرم و بچه ها درباره کارهایی که می ساختم نظر می دادند. خاطرتان هست؟
در ماشین نشسته بودیم و مجید من را به جایی می برد. گفت: این آهنگ را گوش کن! هنوز فیلم را ندیده بودم. گفتم اینکه خیلی غمناکه. گفت موسیقی از کرخه تا راین است. فیلم را که دیدم خیلی خوب بود. آن قسمت شاهکارش را که توی کلیسا نشسته بود فراموش نمی کنم. انتخاب سازها بسیار عالی بود. دیگران اینگونه کار نمی نمایند چون برایشان گران تمام می گردد.
شما هم سمفونی کارون را در شب نخست اجرا شنیدید. به نظرتان ساخت سمفونی ای برای کارون و به اسم آن چه لزومی داشت؟
سمفونی کارون، آهنگی مربوط به کارون است. کارونی که شاهد بسیاری از کشتارها و جنگ ها و خوشی ها بوده است. طوری که بتوانی احساسش کنی. آنهایی که اهواز رفته اند زمان شنیدن این موسیقی به آن عالم می روند. کارون شخصیت بزرگی دارد، مانند رود سن پاریس که آقای پاریس است. این رودخانه هم خیلی کشته داده، اما افتخار بزرگی برای این شهر محسوب می گردد و اتفاقات خاصی را در خود جای داده است. تهران هم اگر چنین رودی داشت وضعش خیلی بهتر از امروز بود.
تهران روزهای بهتری را نسبت به گذشته اش البته نه به لحاظ هوا بلکه به لحاظ شهری تجربه می نماید.
البته باید به شهرداران تهران تبریک گفت. من همیشه اسم شان را با افتخار می برم که این سرسبزی را در تهران به وجود آوردند. زمانی که پیشنهاد شد پایتخت مثل دوران صفویه به اصفهان منتقل گردد، شهردار آن وقت تهران، غلامحسین کرباسچی گفت، تحمل کنید.
اما امروز این شهر خشک و بی آب را که کفاف آب آشامیدنی مردمش را نمی داد، این طور سرسبز و زیبا کردند. در بزرگراه امام علی، صیاد شیرازی تا سرانجام، بلوار تا هر کجا که بخواهید بروید، عین آلمان، اتریش و لندن است که روزی 4 - 3 بار بارندگی دارند. خیال می کنید بارندگی شده است و همه جا سبز و خرم است.
حالا هم اتوبانی که به تونل نیایش راه دارد کار سختی ا ست که قالیباف آغاز نموده است. ببینید با چه سرعتی پیش می روند. انسان تعجب می نماید. در کشورهای اروپایی هم اینطوری کار نمی نمایند.
بگذارید از سمفونی کارون مجید انتظامی نتیجه ای بگیریم. شما خیلی مورد خطاب و واسطه قرار داده شدید برای برگذار نشدن این کار. می خواهم نظرتان را در این باره بدانم.
اگر هواداران محیط زیست معترضند، چرا کاری نمی نمایند؟ اگر این گروه نیز پیشنهاد یک سمفونی را بدهد به نظر شما مجید برایشان نمی سازد؟ محیط زیست که در این بین صدمه دیده است بیاید و یک سمفونی بسازد. من ریشه این دعواها را نمی دانم اما این را می دانم که ربطی به هنرمند ندارد. فردا که این سمفونی پخش شد مردم خریداری می نمایند و لذت می برند. این سمفونی کارون و مردم کارون است نه سد کارون.
چقدر احساس تعلق به خانه ای می کنید که قرار است نام بنیاد فرهنگی هنری و موزه عزت الله انتظامی به خود بگیرد؟
همه کارهای هنری ما در این خانه بوده است. فیلم گاو را که بازی کردم به آن خانه رفتم. 40سال همه فیلم هایی که بازی کردم در این خانه آغاز شد. هیچ وقت برای خواندن سناریو به استودیو نرفتم. مهرجویی، تقوایی، حاتمی، فرمان آرا و... در این خانه با من صحبت نموده اند. از آقای هالو، پستچی، ستارخان، بیتا و...
تا امروز سعی نموده ام انتخاب هایی بکنم که از آن خجالت نکشم و مردم نگویند این چه فیلمی است که بازی نموده است؟ اگر فیلم ضعیفی هم دارم که حتما دارم، اوایل که کار شده است خودم هم نپسندیده ام. وقتی بو ببرم که فیلم را یک کاری نموده اند نمی روم ببینم. برای فیلم دیوانه از قفس پرید هم این رخ داد و اشتباه کردم و آن را ندیدم.
در این خانه فیلمی هم ساخته شده است؟
در خانه ما فیلمی ساخته شد به نام ... و آسمان آبی، تا به حال خیلی ها پیشنهاد کردند که از من مستندی بسازند اما من از تعریف و تمجید خوشم نمی آید. کلی پیش از این فیلم، فیلم مستند دیدم. همه این طور مستندها استشهاد محلی است. اینکه از مشایخی و دیگران بپرسند فلانی چطور هنرپیشه ای است و او هم تعریف کند، این فیلم مستند نیست بلکه یک نوع استشهاد محلی است.
فیلم چطور ساخته شد و چقدر نشانه های زندگی عزت سینمای ایران را در خود جای داده است؟
غزاله سلطانی در 12-13 سالگی اش به جشنواره ای آمده بود که من در آن داور بودم. شب در هتل با خانواده اش برایم گل آوردند. بعد من را دعوت کردند به منزل شان. من یک هنرپیشه ام و آن خانه نیز خانه یک طبیب بود. اتاق این دختر پر از عکس های من بود. آشنایی ما از اینجا آغاز شد و پس از آن، این دختر به دانشگاه رفت و طراحی پارچه خواند. استعداد و فکر خوبی داشت. پس از اتمام آن دوره به دانشگاه سینمایی ونکوور رفت. در بازگشت یک سناریوی 15 صفحه ای برایم آورد.
وقتی خواندم دیدم با همه چیزهایی که تا به حال خوانده ام فرق می نماید. آن کار را آغاز کردیم. در این فیلم من با سمندریان درباره کرگدن صحبت می کنم و ژان کلود کریر فقط شخصیت من را برای مخاطب باز می نماید. می خواهد بگوید این کسی که بازی می نماید ایرانی است. نمی خواهد بگوید خوب بازی می نماید یا بد. فیلم 2 سال طول کشید. 70
-80 ساعت فیلم گرفته شده تبدیل به 75 دقیقه شد که خانم مهاجر مونتاژ کرد. این فیلم همه اش در خانه من است. خانه یک طبقه ای که پر از کتاب و مدال و جایزه بود. فقط جایزه بین المللی شیکاگو را در موزه سینما گذاشته ام خیلی از جایزه ها در خانه است. آن دختر در حین ساختن این فیلم بود که گفت: اینها برای موزه خوب است. دستش نزنید.
خب، فیلم فروش هم کرد؟
فیلم ساخته شد و پروانه گرفت و پخش شد. گفتیم 10میلیون می فروشد اما خیلی بیشتر فروخت. روزنامه ها هم خوب نوشتند. شهیدی نوشت؛ بازی انتظامی بالاتر از بازی کردن است.
واقعا بازی نموده بودید یا زندگی؟
وقتی بازیگری می کنم دوست ندارم بگویند بازی می نماید. به من برمی خورد. من با آن نقش زندگی می کنم. آنجا خانه ام بود. خیلی جاها را متوجه نبودم و کار خودم را نموده ام. مسئله این است که از بیرون مردم فکر می نمایند ما در خانه چه کار می کنیم. من سناریو می خوانم. نان و پنیر می خورم و به عیادت باغبانم که مریض است، می روم.
چطور شد که پیگیر فکرِ موزه شدن خانه تان شدید؟ یعنی اینقدر این ایده درشما جدی شکل گرفته بود؟
پس از این بود که شهردار سابق شمیران، احمدی بافنده به احوالپرسی من آمد و برایم تابلویی آورد که گفت: کسی از من پرسید دوست داری تصویر رایانه ای چه کسی را درست کنم؟ گفتم عزت الله انتظامی. آن تابلو الان در خانه است و جزو موزه خواهد شد.
او بود که به من گفت این خانه را به ما بده تا ما خانه دیگری به شما بدهیم. گفتم می خواهی چه کار کنی؟ گفت می خواهم موزه اش کنم. بچه های من هم هیچ کدام مخالفتی درباره این جریان نداشتند چون همه شان وضع شان خوب است. این در ذهنم بود تا نامه ای به محمدباقر قالیباف نوشتم.
قالیباف چه کار کرد؟
موافقت کرد. از املاک آمدند و خانه را قیمت گذاری کردند. بعد از آن از دادگستری آمدند و همین طور مراحل خریدش طی شد. بعد، خانه را به زحمت خالی کردیم. کتاب ها همه صورت برداری شدند. همه تابلوها و وسایلم در خانه هنرمندان است. یک سال و نیم است از این ماجرا می گذرد اما همه نگرانی من همیشه درخت های خانه بوده است. دکتر اسدی همسایه روبه روی خانه مان قرار شد درخت ها را آب بدهد.
حالا کجا ساکنید؟
الان در خانه پسر کوچکم هستیم.
چقدر دوست داشتید این اتفاق برای خانه تان بیفتد؟
این آرزوی من بود. من این خانه را دوست دارم. وقتی در این خانه ام، یاد همه خاطراتی می افتم که این سال ها در آن خانه بر من گذشته است. از آن محله هم راضی بودم. دلم نمی خواست در خانه ام آپارتمان سازی گردد که پولدار شوم. در این اتفاق هم دکتر ایازی و هم دکتر محمد باقر قالیباف؛ شهردار تهران، مجتبی یزدانی؛ شهردار شمیرانات، جواد عزیزی؛ رئیس املاک و مستغلات منطقه یک و حمیدرضا حیدریان؛ مدیرعامل سازمان املاک و مستغلات شهرداری تهران به من یاری کردند.
در خانه جدید راحتید؟
اینجا راحتم چون گرفتاری های یک خانه بزرگ را ندارد و دیگر به این فکر نیستم که شوفاژ را چه کنم و.... امنیتم هم بیشتر است.
چندی پیش درباره احتمال بازی خود در فیلمی تازه گفته و وضعیت سناریوهای جدید را خجالت آور خوانده بودید. این ضعف چگونه است و سینمای ایران در بحث فیلم نامه و سوژه چه تفاوت عمده ای با گذشته پیدا نموده است؟ آیا می توان گفت که دلایل اصلی افت امروز سینما ضعف در فیلم نامه است؟
تماشاگر وقتی به تئاتر می رود یا به سینما می آید، خیلی اشتیاق دارد که آنچه دلش می خواهد را ببیند. اما واقعا دلش چه می خواهد؟ او دوست دارد فیلمی را ببیند که انتقاد کند و مسئله ای را حل نماید. مردم آن چیزهایی را که نمی توانند بیرون بگیرند، وقتی در فیلم به دست می آورند و می بینند خیلی راضی می شوند.
از محسنات تئاتر و سینما هم این است که مردم را راهنمایی می نماید. مردم را به جایی می برد که دوست دارند. مردم دوست دارند فیلمی را ببینند که مشکل گشا باشد. یعنی مسئله را باز کند بگوید چرا اینطور یا آنطور است. مسائلی را ببینند که در روزنامه ها نیست. وقتی که قرار باشد خط قرمز به وجود آید و مانع آن گردد که در سناریو آنچه می خواهی را نتوانی بگویی، پس سناریو می گردد فیلم هایی که اکران شده اند و هیچ ربطی به زندگی مردم ندارند.
تماشاگر می خواهد ببیند در چه شرایطی زندگی می نماید و چرا زندگی کردنش مشکل است. فیلم های آن موقع مهرجویی با فیلم های امروز کاملا فرق دارد. آن وقت فیلم حرف داشت و تماشاگر را می برد به جایی که دلش می خواست. وقتی خطوط قرمز زیاد می گردد خود نویسندگان هم سعی می نمایند خودسانسوری نمایند، نوشته ها سطحی و سست می گردد و یک چیز معمولی می گردد و معمولی هم به درد نمی خورد.
پس این کار نمی تواند اثرگذار باشد. وقتی گاو اکران شد و حضرت امام(ره) گاو را دیدند، مورد پسندشان شد و گفتند سینما این است؛ چرا؟ چون واقعیت جامعه را نشان می داد. یک گاو است و همه می خواهند از شیر این یک گاو بخورند. همه گشنه اند. آن موقع دهات را رنگ زدند و لباس دهاتی ها را عوض کردند یعنی اوضاع بهتر از این است، اما فیلم بالاخره حرفش را زد.
ولی با این تفاسیر در دوره گذشته فیلم اکران نشد. مثلا سر فیلم دایره مینا که مسئله خرید و فروش خون در ایران است، آن موقع هنوز سازمان انتقال خون افتتاح نشده بود و بخش های خصوصی در تهران از افراد مختلف بدون توجه به سلامت فرد، خون را با قیمت 10-15 تومان می خریدند و در بیمارستان ها به مردم تزریق می کردند که باعث هزار نوع بیماری خونی می شد. الان هم لحظات بد سینمای ایران است. تا وقتی کارگردان چیزی را که می خواهد نتواند بسازد اوضاع بر همین منوال است. روی این حساب من می گویم: خجالت می کشم در چنین فیلم هایی بازی کنم.
در میان فیلم هایی که بازی کردید، فیلم های ماندگار زیادی در تاریخ سینما دیده می گردد. به نظرتان چرا طی سال های اخیر فیلم هایی با آن درجه ماندگاری که فیلم گاو داشت ساخته نمی گردد. آیا این خصلت جامعه امروز است؟
زمانی فیلمی ماندگار است که مسئله ای را مطرح کند. مثلا جامعهعلی سنتوری مهرجویی را می بیند، ریشه موادمخدر چه می نماید. این فیلم همیشه تماشاگر دارد. فیلمی که خواست مردم را نشان دهد ماندگار می گردد. مثلا فیلم روسری آبی رخشان بنی اعتماد آن واقعیت را به مردم نشان داد که آن آقا که زنش مرده است مشکل تنهایی دارد. همه دار و ندارش را می گذارد برای ورثه تا با آن دختر زندگی کند.
این فیلم فرهنگی را میان مردم جا انداخت. من خیلی وحشت داشتم تماشاگر این را بپسندد و فیلم لبه تیغ بود اما آن عشق پاک و باورپذیر که در فیلم بازی شد فیلم را نجات داد. این فیلم زندگی آدم هاست و خوب تصویر شده است. اجازه داده که مردم عشق را باور نمایند. چون تماشاگر از عشقی که میان آقا رسول و نوبر است باخبر شده و به آن باور رسیده است.
چهره های سینما جدیدا رو به تئاتر آورده اند، به نظرتان می گردد اینگونه تعبیر کرد که این روزها شاهد روزهای اقبال به تئاتر هستیم؟به نظر من تئاتر بتون آرمه سینماست. من معتقدم در سینما چون از قسمت های صورت و بدن جدا جدا فیلمبرداری می گردد بازیگر راحت تر می تواند نقشش را بازی کند تا در تئاتر که عریان و بدون هیچ واسطه و محدودیتی وسط صحنه و جلوی چشم بازیگران است. آنجا سلطان صحنه ای و دست و پا و چهره ات همه دیده می شوند.
من و بچه هایی که تئاتر بازی کردیم اگر موفقیتی در سینما داریم مدیون تئاتر هستیم. اما اگر از سینما بخواهی به تئاتر بروی باید به این فکر کنی که تئاتر را جلوی جماعتی زنده بازی می کنی و سالن بزرگی است که باید صدایت به سرانجامی سالن برسد.
در سینما نیازی نیست چون دوربین جلوی دهانت است، اما باید خودت را آداپته کنی و زیرپوستی بازی کنی. حضور این هنرپیشه ها به تئاتر لطمه نمی زند همانطور که حضور تئاتری ها به سینما لطمه نمی زند. اگر کسی خواست تئاتر بازی کند بیاید؛ شلوغ می گردد چه بهتر اما تجربه هم مهم است و کار سختی است. ماه ها باید کار کند تا روز اجرا برسد و باید وقت و انرژی زیادی بگذارد.
تا به حال به بازی در سینمای هالیوود فکر نموده اید؟
وقتی رفتم در ایتالیا حاجی واشنگتن را با علی حاتمی بازی کنم، ریچارد هریسون آمد و با هم کار می کردیم و البته او کار خودش را می کرد و ما کار خودمان را می کردیم. من دوست دارم برای این مملکت کار کنم. چون رفتم و ریچارد هریسون خواست که من آنجا در باشگاهش که هریس نام دارد کار کنم و سالی چند فیلم هم بازی کنم.
قرار شد فکر کنم. فکر کردم نمی توانم. در ایتالیا که همه هنرپیشه هایش قدبلند و خوشگل هستند من با این قد یا باید طیاره سارق باشم یا آدمکش باشم اما در کشورم می توانم وزیر و شاه بازی کنم، سارق هم می توانم بازی کنم. آنجا برای من سخت است. به هر حال دوست دارم در تهران باشم.
منبع: برترین هاmanagore.ir: ایستگاه بازی: آشنایی با بازی های کامپیوتری و کنسول های بازی