پسرم صدایم می نماید تا سر مزارش بروم

به گزارش شیوا مارکت، درست دو سال از ماجرای پلاسکو می گذرد اما هنوز همه بازماندگان گلایه دارند؛ گلایه از فراموشی، تنها خواسته شان هنوز هم بعد از دو سال نام شهید برای این مردان آتش و نجاتگر است.

پسرم صدایم می نماید تا سر مزارش بروم

به گزارش خبرنگاران، روزنامه شهروند نوشت: دو سال از آن آوار جهنمی در چهارراه استانبول می گذرد. درست در همین روز بود که سازه کهنسال پلاسکو بر سر 16 مرد آتش و 5 کسبه خراب شد. ساختمان 17 طبقه ای که در مقابل چشم مردم و مغازه دارانش به تلی از خاک و آتش تبدیل شد؛ 21 نفر زیر آوار ساختمان پنجاه وچهار ساله ماندند و خاکستر شدند. 16 آتش نشانی که بعد از چندین ساعت آتش در این ساختمان قدیمی همچنان در حال ماموریت برای جلوگیری از فاجعه بودند. آنها کارشان را ترک نکردند و تا آخرین لحظه در ساختمان ماندند و در نهایت هم این فاجعه تبدیل به آخرین ماموریت این جانفشان ها شد و خانواده ها ماندند با جهانیی از غم و حسرت. حالا درست از آن ماجرا دو سال می گذرد اما هنوز هم همه شان گلایه دارند؛ گلایه از فراموشی، تنها خواسته شان هنوز هم بعد از دو سال نام شهید برای این مردان آتش و نجاتگر است. آنهایی که معتقدند عزیزشان کمتر از شهید نیست و باید این نام برای عزیز از دست رفته شان ثبت گردد.

هیچکس از ما حمایت نمی نماید

مادر رضا نظری یکی از کسانی است که از مسئولان گلایه دارد. کار پسرش و همکارانش را یک ایثارگری مطلق می داند و برای همین هنوز هم ناراحت است که چرا نام این آتش نشانان در لیست شهدا نیست. او که معتقد است رضا به خاطر کم تجربه بودنش نباید به چنین ماموریت حساسی فرستاده می شد و او را به داخل ساختمان می فرستادند، در این باره به خبرنگار شهروند می گوید: از دو سال گذشته پسرم و بقیه شهدا به طور کل فراموش شده اند؛ دیگر کسی از آنها یادی نمی نماید و فقط پول دیه را پرداخت کردند، اما مشکل ما پول نیست. من یک مادرم و پسرم برایم همه چیز بود؛ این حق پسرم و همکارانش نبود که به این راحتی جان بدهند و هیچ کس نباشد که از ما حمایت کند. حتی هنوز هم بعد از دو سال پرونده این حادثه به هیچ جا نرسیده است و ما نفهمیدیم که مقصر دقیقا چه کسی بود؛ نه مقصر مجازات شد و نه قدر پسرم و همکارانش را دانستند که لااقل آنها را جزو شهیدان محسوب نمایند و نه از داغمان کم شد. پسرم مهندس مکانیک بود و می توانست بهترین زندگی و آینده را برای خودش رقم بزند؛ اما عاشق این بود که به جامعه اش خدمتی مفید کند. می گفت مامان نجات دادن را دوست دارم؛ آن قدر عاشق این کار بود که من هم نتوانستم مخالفت کنم. تازه 40 روز بود که کارش به طور رسمی شروع شده بود که این ماموریت به پستش خورد و بعد هم جسد سوخته اش را تحویلم دادند. او درواقع ایثار کرد و باید قدر این ایثارگری را همه بدانند. در روزهای اول همه به دیدنمان می آمدند و همه جا صحبت از این آتش نشان ها بود؛ اما حالا فراموش شده اند و به خواسته های ما هم توجهی نشان داده نشده است.

آن همه فداکاری و ایثار را از یاد نبرید

پدر مجتبی کوهی یکی دیگر از این مردان آتش هم همین گلایه ها را دارد. پدر پنجاه وهشت ساله ای که می گوید اگر جهان را هم بدهند، جای مجتبی را برایش نمی گیرد. پدری که هنوز هم وقتی خواب پسرش را می بیند، با غصه از خواب بیدار می گردد و تمام روز را به یاد ش اشک می ریزد. او در گفت وگویی با خبرنگار شهروند در این باره می گوید: پسرم رفت؛ آن همه فداکاری و ایثار مگر می گردد از یاد برود اما هیچ کس قدر کاری که پسرم و همکارانش کردند را نمی داند و آنها را جزو شهدا محسوب نکرده اند. مگر شهید باید کاری غیر از کار این آتش نشان ها انجام دهد. برای نجات جان مردم تا آخرین لحظه در ساختمان ماندند و مردم را از آن جا دور کردند. اگر خدمت و جانفشانی این بچه ها نبود، این حادثه فاجعه ای بزرگتر را به دنبال داشت و مردم زیادی قربانی می شدند اما پسرم و همکارانش آن طور با زجر مردند تا مردم نجات پیدا نمایند. ما دو سال است که داریم این حرف ها را به مسئولان می زنیم؛ به تازگی هم به شهردار جدید همه گلایه هایمان را گفته ایم. ما هنوز هم می خواهیم که نام شهید برای عزیزان از دست رفته مان ثبت گردد و شهرداری پیگیر این کار باشد. آن موقع دیه را پرداخت کردند که به عروسم تعلق گرفت اما مگر پول جای عزیز ما را می گیرد. الان جهان را هم به من بدهند جای مجتبی را برایم نمی گیرد. من هنوز هم گاهی اوقات شب ها خواب پسرم را می بینم و وقتی بیدار می شوم و می بینم او نیست، تمام روز اشک می ریزم. همسرم که هر شب خوابش را می بیند، هنوز هم بی تابی می نماید و دلتنگ مجتبی است. کاش همه بدانند که ما خانواده ها چه زجری می کشیم.

پسرم هرازگاهی مرا صدا می نماید تا سر مزارش بروم

فریدون علی تبار هم یکی دیگر از آتش نشانانی بود که زیر آوار ماند و جسدش را تحویل خانواده اش دادند. پدر فریدون هم از دو سال سختی که برای خانواده اش گذشت، می گوید: با این که دو سال گذشته ولی هنوز هم مثل روز اول بیقراریم و همسرم بشدت وابسته به فریدون بود. تنها پسرمان بود و قرار بود عصای دستمان باشد اما جان باخت و حتی یک مزار در قطعه شهدا به او و همکارانش تعلق نگرفت و نامشان هم در لیست شهدا نیست. این گونه می شد یاد آنها را برای همواره زنده نگه داشت؛ اما حالا با گذشت زمان همه چیز فراموش می گردد؛ ما می مانیم و یک عمر غم بی خاتمه. همان طور که حالا هم فراموش شده است اما من و همسرم هیچ وقت آرام نمی گیریم. هرازگاهی وقتی خوابم، صدای پسرم را می شنوم که صدایم می نماید و می گوید بابا بیا پیشم. وقتی چشمانم را باز می کنم، می بینم صبح شده و بلافاصله سر مزار پسرم می روم. همسرم هم هر شب خوابش را می بیند، فقط دلتنگی می نماید و من کاری از دستم برنمی آید که انجام دهم. فقط یک دختر دارم و او هم بی تاب برادرش است.پسرم تازه داماد می شد اگر اجازه زندگی کردن داشت بیوک شفیعی هم پدر رضا شفیعی است که در این باره به شهروند می گوید: آن ساختمان چندین ساعت بود که داشت می سوخت؛ اصلا نباید کسی را داخل ساختمان نگه می داشتند اما پسرم و همکارانش ماندند و این بلا سرشان آمد. پسرم کشتی گیر بود و حتی دانشگاه نیروی انتظامی هم قبول شد ولی آن را قبول نکرد. دلش می خواست آتش نشان گردد و مردم را نجات دهد؛ او عاشق این کار بود. نامزد داشت و قرار بود که به زودی عروسی کند. پسرم تازه داماد می شد اگر این حادثه و ماموریت به او اجازه زندگی کردن می داد. این همه ناراحتی و عذاب مگر می گردد از یاد برود؛ بی تابی هایمان تمام نمی گردد. سال اول خیلی ها به ما سر می زدند اما کم کم همه چیز فراموش شد و هیچ کس از ما یادی نکرد. ما تنها داریم با درد دلتنگی و داغمان کنار می آییم.

quiz1.ir: مجله آزمون اول: مجله خبری تحلیل صنایع آموزشی و کارگاهی

منبع: خبرگزاری ایسنا
انتشار: 22 آذر 1400 بروزرسانی: 22 آذر 1400 گردآورنده: shivamarket.ir شناسه مطلب: 2849

به "پسرم صدایم می نماید تا سر مزارش بروم" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "پسرم صدایم می نماید تا سر مزارش بروم"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید